خدایا چگونه زیستن را تو به من آموز چگونه مردن راخود خواهم آموخت
خدایا به هر آنکه دوست می داری بیاموز
وبه هر آنکه بیشتر دوست می داری بیاموز که
پیاده ای سر و پا برهنه با کارونان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. خرامان همی رفت و می گفت :
نه بر اشترى سوارم ، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت ، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانى معدوم ندارم
نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم
اشتر سواری گفتش :ای درویش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بمیری.نشنید و قدم در بیابان نهاد و اشتر سواری گفتش : ای درویش کجا می روی ؟ برگرد که بسختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت . چون به نجله محمود در رسیدیم ، توانگر را اجل فرار سید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت :
شخصى همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
اى بسا اسب تیزرو که بماند
خرک لنگ ، جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد
عشق خیلی غلط های دیگه هم میکنه که نباید باور کنی!!
تو این مملکت که اینقدر با اعتیاد مبارزه میشه تو چرا نارفیقی کردی و منو معتاد خودت کردی ؟!!
عاشقانه ترین نگاهم را روی قایقی از باد نشاندم
و پارو زنان سوی تو فرستادم
وقتی به ساحل نگاه تو رسید
تو چشمانت را بستی و قایقم غرق شد
